خداناباوری: بیش از هر چیز یک موضوع اخلاقی! (ترگویه)
آنچه پیش روی شماست، تلاشی است برای بازگرداندن نوشتهای کوتاه از زبان انگلیسی به فارسی دربارهی «خداناباوری» نوشتهی مایکل روز، استاد دانشگاه ایالتی فلوریدا. این ترگویه در سایت «دین آنلاین» در تاریخ پنجشنبه، 30 مهر 1394 نیز منتشر شده است.
خداناباوری: بیش از هر چیز یک موضوع اخلاقی![1]
خداناباورانِ نوین، به طور خاص ریچارد داوکینز[2]، سَمیئِل هَریس[3]، دَنییِل دِنِت[4]، و کریستوفر هیچِنز[5] فقید، آدمهای راحتی نیستند. مغالطههایی که در مباحثات آنها موجود است نمونههایی عالی برای استفاده در کلاسهای درس جهت آموزش دادن استدلالهای عوامانه هستند. کوتهبینی آنها حتی با استانداردهای مراکز آموزشی مدرن کاملاً مشهود است. غرضورزیهای آنان نسبت به باورها و فرهنگهای دیگر حتی در سالیان دوری که در آن زمان «بریتانیا بر دریاها حکومت میکرد» نیز میتوانست اعجاب برانگیز باشد. اما یک ملاحظهی اخلاقیِ ناشناخته غیر از آنچه در صفحات «عهد عتیق» نوشته شده است در کلام آنها وجود دارد، و به همین خاطر ما میتوانیم از بسیاری از چنین مواردی چشمپوشی کنیم.
اهمیت خداناباوری فقط یافتن یک واقعیت نیست که آیا خدا وجود دارد یا ندارد. بلکه به همان اندازه، اگر نگوییم بیشتر، خداناباوری یک موضوع اخلاقی است. آیا از لحاظ اخلاقی کسی حق دارد که به وجود خداوند باور داشته باشد؟ اگر کسی چنین حقی را داشته باشد، این حق داشتن از نظر اخلاقی و اجتماعی به چه معناست؟ و اگر کسی چنین حقی نداشته باشد، این حق نداشتن از نظر اخلاقی و اجتماعی به چه معناست؟
اکنون امکان دارد بگویید که چیزی در این میان درست به نظر نمیآید. آیا کسی حق دارد که باور داشته باشد دو بهعلاوهی دو میشودچهار؟ آیا رواست که کسی باور داشته باشد که ماه چیزی جز پنیری تازه نیست؟ آیا کسی مجاز است که عقیده داشته باشد که دزدی در هر صورتی کاری نادرست است؟ باور یا ناباوری در اموری همانند این موارد که ذکر شد محّل پرسشهای اخلاقی نیستند. اما با این حال، اینکه شما چگونه دربارهی این امور تصمیم میگیرید یک پرسش اخلاقی یا چیزی در ارتباط با ملاحظات اخلاقی است. چطور میتوان میان مادری که برای غذا دادن به کودک خود دزدی میکند و یک سارق حرفهای الماس، که در یک چشم به هم زدن میتواند آن الماسها را به خریداران مال دزدی بفروشد، فرق گذاشت؟
اما پرسش دربارهی خدا با دیگر پرسشها متفاوت است زیرا، فارغ از اینکه نظر شما چیست، تقریباً غیر ممکن است که از درستی هر یک از پاسخها کاملاً مطمئن بود. حتی ریچارد داوکینز نیز با آنکه ...999/99 درصد مطمئن است که خدایی وجود ندارد، میپذیرد که - به قول یکی از بهترین دیالوگهای نمایشنامهی انتقادی «خارج از حاشیه[6]» که امیدوارم هنوز به طور کامل آن را فراموش نکرده باشم- "همیشه اندک چیزی در آن پایین هست که نمیتوان آن را بیرون آورد!" یعنی امکان دارد که خدایی وجود داشته باشد که به هیچ وجه قابل تصور نباشد. همان طور که هَلدِین[7]، دانشمند علوم ژنتیک، میگفت: "ظنّ من این است که جهان نه تنها عجیبتر از آن است که ما میپنداریم، بلکه حتی عجیبتر از آن است که ما بتوانیم بپنداریم!"
بنابراین از منظری غایی، پرسش از وجود خدا پرسشی قابل طرح و فحص است و اینکه شما چگونه به آن پاسخ دهید یک تصمیم اخلاقی خواهد بود. ویلیام کلیفورد[8]، فیلسوف انگلیسی در قرن نوزدهم میلادی، بر این عقیده بود که: "شما نباید چیزی را بپذیرید مگر آن که برای پذیرش آن چیز دلایل خوبی داشته باشید." اما مشکل در اینجا این است که «دلایل خوب» دقیقاً چه دلایلی هستند: ایمان، واقعیتهای تجربی، برهانهای عقلی، یا چه؟ خوشبختانه مردمان اندیشمند میان این دلایل تفاوت قائل میشوند و طولی نخواهد کشید که پاسخ به این پرسش فقط یک مسألهی ساده دربارهی انتخاب میان حقیقت و کذب نخواهد بود، بلکه مسائل دیگری اهمیت خواهند یافت: پرسشهایی دربارهی آنچه شما به آن باور دارید و اینکه چرا به آن باور دارید؛ و اینکه آیا شما باید یا نباید بر این اساس به چیزی باور داشته باشید؛ و اینکه پیامدهای باور شما نه تنها بر روی زندگی و رفتار خودتان بلکه بر روی زندگی و رفتار دیگران چه خواهد بود.
اگر به یونان باستان بازگردیم خواهیم دید که بیش از هر چیز پیامدهای اخلاقی و اجتماعی بیایمانی بوده است که مردمانی همچون افلاطون را نگران کرده بود. افلاطون در کتاب «قوانین»[9] محدودیتهای واقعاً دهشتناکی را برای کسانی که نتوانستهاند در باورمندی به وجود خدا یا خدایان با دیگران همراه شوند تجویز میکند- و طُرفِه آنکه این تجویز از سوی کسی است که خود دارای نظرات منتقدانهای دربارهی عقاید سنتی یونانیان نسبت به خدایان و شیطنتهای آنان داشته است. بر طبق این دستورات، فرد در صورت ناباورمندی برای باقی عمر خود محبوس خواهد شد و غذایش را فقط به واسطهی بردگان دریافت خواهد کرد و پس از مرگ بدنِ او بدون آنکه دفن شود به بیرون از مرزهای کشور انداخته خواهد شد.
اما این محدودیتها باعث نشد که آدمیان، چه بر این عقیده باشند که واقعاً چیزی فراتر از این جهان وجود دارد و چه بر این عقیده نباشند، دسته استدلالاتی بر علیه خدا و خدایان مطرح نکنند. گروهی این وظیفه را بر دوش خود احساس کردند که ایمان به خدا را غیر قابل قبول و ناپسند نشان دهند حتی اگر این کار عواقب ناخوشایندی داشته باشد. و این ملاحظهی اخلاقی، چه به سود وجود خدا یا خدایان باشد و چه به سود آن نباشد، در طول سالیان و اعصار تا زمان حاضر ادامه داشته است. پیش از داوکینز، در انگلستان در قرن بیستم میلادی معروفترین خداناباور فیلسوفی به نام برتراند راسل بود. غیرتِ اخلاقی او -که چطور عدهای سالخورده با رداهای بلند به خود اجازه میدهند که نحوهی زندگی دیگران را تعیین کنند- که به طور ویژهای بر ضد مسیحیت بود در هر برگ از نوشتههای او آشکار است. در زمان حاضر نیز چنین است. بیتردید پاسخ عامدانهی ریچارد داوکینز، به پرسشی از او هنگامی که در ایرلند بود دربارهی سوء استفادههای جنسی کشیشان از کودکان، بسیاری از مردم را شگفت زده کرد. داوکینز گفت که به نظر او سوء استفادهی بزرگتر آن است که از ابتدا یک کودک را کاتولیک بار بیاورند! اما با این نحوه تفکر او بسیار از مقصود اصلی این ملاحظهی اخلاقی دور افتاده است.
باورمندان میاندیشند که حقیقت و راه را یافتهاند اما خداناباوران بسیار کمتر از خداباوران در این باره یقین دارند. اما آنچه حتی سرسختترین پیروان متعصب از هر دو طیف را به هم پیوند میدهد این باور است که مسألهی وجود خدا تنها یک پرسش ساده دربارهی «حقیقت» و «کذب» نیست، بلکه موضوع «درستی» و «نادرستی» باورمندی به وجود خداوند مطرح است. مسائل مؤلمی همچون سقط جنین، ازدواج همجنسخواهان، حقوق شهروندی و مسائل مشابه دیگر مشکلاتی اخلاقی و اجتماعی هستند که در بطن زندگی ما وجود دارند و اینکه ما چه باوری دربارهی وجود خدا داشته باشیم بر نحوهی تصمیمگیری ما دربارهی این مسائل تاثیر خواهد داشت. بنابراین، خداناباوری، چه موافق آن باشیم و چه نباشیم، از لحاظ اخلاقی اهمیت خواهد داشت.
مایکل روز[10] در سال 1940 میلادی در انگلستان به دنیا آمد. او در خانوادهای پیرو فرقهی کواَکِر[11] رشد کرد و سپس به مدرسهی بوثِم[12] در یُرک[13] و پس از آن به دانشگاه بریستُل[14] رفت که از آنجا در رشتهی ریاضیات و فلسفه فارغالتحصیل شد. در سال 1962 میلادی به کانادا مهاجرت کرد و به عنوان یک تازهفارغالتحصیل مشغول به کار در دانشگاه مَکمَستر در اُنتاریو شد. او برای انجام دورهی دکتری خود در رشتهی فلسفه به دانشگاه بریستُل بازگشت. در میان سالهای 1965 تا 2000 میلادی در دانشگاه گوئِلف[15] مشغول به تدریس بود و برای اجتناب کردن از بازنشستگی اجباری به دانشگاه ایالتی فلوریدا[16] رفت. او نویسنده و ویراستار بیش از 50 عنوان کتاب است که از آن جمله میتوان «خداناباوری: آنچه هر کسی باید دربارهی آن بداند[17]» را نام برد. او همچنین سردبیر مجلهی «زیستشناسی و فلسفه[18]»، دارندهی چهار مدرک افتخاری، دریافت کنندهی کمک هزینهی آموزشی-پژوهشی گوگنهِیم[19] ، یکی از سخنرانان سخنرانیهای گیفورد[20]، و عضو انجمن سلطنتی کانادا[21] است. زمینههای پژوهشی مورد علاقهی او تاریخ و فلسفهی علوم زیستی است و همچنین دربارهی آثار و تاثیرات چارلز داروین متبحّر است. در سالهای اخیر توجه او به طور فزایندهای به سوی نسبت میان علم و دین جلب شده است. با آنکه او خداباور نیست اما بر این عقیده است که علم و دین، و خداباوری و خداناباوری میتوانند در کنار هم به طور همسازانهای زیست کنند.
[1] Atheism: Above all a moral issue
[2] Richard Dawkins
[3] Samuel Harris
[4] Daniel Dennett
[5] Christopher Hitchens
[6] Beyond the Fringe
[7] John Burdon Sanderson Haldane
[8] William Kingdom Clifford
[9] Law
[10] Michael Ruse
[11] Quaker
[12] Bootham School
[13] York
[14] University of Bristol
[15] Guelph
[16] Florida State University
[17] Atheism: What Everyone Needs to Know
[18] Biology and Philosophy
[19] Guggenheim Fellow
[20] Gifford
[21] Royal Society of Canada
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.